گنجور

 
صائب تبریزی

عشق هر چند که در پرده بود مشهورست

حسن هر چند که بی پرده بود مستورست

هر که از چاه زنخدان تو سالم گذرد

گر بود صاحب صد دیده روشن، کورست

بود از زخم زبان خار بیابان جنون

نمک مایده عشق ز چشم شورست

جگر دیدن عیب و هنر خویش کراست؟

زشت اگر پشت به آیینه کند معذورست

می دهد قطره و سیلاب عوض می گیرد

شهرت بحر به همت غلط مشهورست

به سخن دعوی حق را نتوان برد از پیش

هر که سر در سر این کار کند منصورست

سپری زود شود زندگی تن پرور

زودتر پاره کند زه چو کمان پرزورست

حسن از دیدن آیینه نمی گردد سیر

آب سرچشمه آیینه همانا شورست

یک کف خاک ز بیداد فلک بی خون نیست

گر شکافند جگرگاه زمین یک گورست

سیری از شور سخن نیست دل صائب را

تشنگی بیش کند آب چو تلخ و شورست

 
 
 
وطواط

شهریاری ، که بدو رایت دین منصورست

عالم علم و کرم از دل او معمورست

انوری

تا مشقت ره طاعت نبرد هرگز گفت

که ز آمد شد خدمت عصبم رنجورست

چون چنان شد که به هر گام دوره بنشیند

گر به خدمت نرسد در دو جهان معذورست

همه جور من از این کهنه دو صندوق تهیست

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از انوری
سیف فرغانی

نسخه عشق تو بر رق دلم مسطورست

وصف روی توبگویم که مرا دستورست

گرنویسم پراز اسرار کتابی گردد

آنچه بر رق دل (من) مسطورست

همه آفاق بریدم بمثالی فرمان

[...]

قاسم انوار

دلم از غصه هجران تو اندر شورست

ذوق جان دارد و خوش در طلب مسرورست

تو حبیبی و یقین با دل و جان نزدیکی

آن رقیبست که از جمله دلها دورست

عاشق تست، اگر خسرو، اگر شیرینست

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از قاسم انوار
صائب تبریزی

شکوه از گردش گردون ز بصیرت دورست

گوی چوگان قضا در حرکت مجبورست

ساخت هر زخم تو لب تشنه زخم دگرم

آب تیغ تو هم ای کان ملاحت شورست!

خصم بیجا به زبردستی خود می نازد

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه