گنجور

 
صائب تبریزی

سفر پر خطر عشق نه از تدبیرست

صد طلسم است درین ره، که یکی زنجیرست

ایمن از دشمن خاموش شدن بیباکی است

خطر راهروان از سگ غافل گیرست

اشکریزان ترا سلسله ای حاجت نیست

در گلو گریه چو گردیده گره، زنجیرست

ناخن شیر به گیرایی مژگان تو نیست

هر که با چشم تو پرخاش نماید شیرست

در مذاقی که به شیرینی خون عادت کرد

لب پیمانه خنکتر ز دم شمشیرست

ناوک راست رو از طعن خطا آسوده است

صائب پاک سخن را چه غم تقریرست؟