شب هجران دلم از ناله حسرت شادست
چه توان کرد که فریاد رسم فریادست
رتبه عشق ز معشوق بلندی گیرد
قمری از طعنه کوته نظران آزادست
کار با جذبه عشق است عزیزان، ورنه
بوی پیراهن یوسف گرهی بر بادست
سهل کاری است به فتراک سر ما بستن
صید را زنده گرفتن هنر صیادست
از سواد ورق لاله چنین شد روشن
که سیه بختی و خونین جگری همزادست
هر متاعی که بود قیمت و قدری دارد
آنچه با خاک برابر شده استعدادست
لوح تعلیم ز آیینه به پیشش مگذار
طوطی خط تو در مشق سخن استادست
آفرین بر قلم نافه گشایت صائب
که ز تردستی او ملک سخن آبادست
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: شاعر در این شعر از حسرت و درد جدایی میگوید و بیان میکند که در شب هجران، دلش به نالهها شاد میشود. او به ویژگیهای عشق اشاره میکند و تأکید میکند که عشق به معشوق عمیق و بالاست. بعضی افراد به دلیل اندیشههای محدودشان به عشق طعنه میزنند، ولی او به آزادی و زیبایی عشق اشاره میکند. همچنین، او به هنر و مهارت در عشق و زندگی میپردازد و بیان میکند که ارزش و قیمت هر چیز به استعداد و توانایی آن بستگی دارد. در نهایت، شاعر به ستایش قلم و هنر نویسندگی میپردازد و میگوید که این هنر میتواند دنیای کلام را زنده کند.
هوش مصنوعی: شب جدایی، دل من از نالههای حسرت خوشحال است، اما چه کنم که صدای فریاد، خود فریاد است.
هوش مصنوعی: عشق از محبوبش مقام بالایی میگیرد، در حالی که قمری به خاطر دیدگاههای محدود برخی افراد، از انتقادات آزاد است.
هوش مصنوعی: کار واقعی و مؤثر ناشی از عشق و جذبه است، وگرنه دانی از بوی پیراهن یوسف که فقط در خاطرات و ابرازهای دور دست باقی مانده و به راحتی فراموش میشود.
هوش مصنوعی: بستن فتراک به سر ما کار آسانی است، اما زنده گرفتن صید از هنرهای صیاد است.
هوش مصنوعی: از روی نوشتهای که به شکل لاله درآمده، اینگونه روشن میشود که بدبختی و درد دل با هم به دنیا آمدهاند.
هوش مصنوعی: هر چیزی ارزش و قیمتی دارد؛ اما آنچه با زمین و خاک یکی شده، نشاندهندهی استعداد و توانایی است.
هوش مصنوعی: قبل از او، لوح آموزش را از آیینه کنار نگذار، چرا که سخنهای تو مانند طوطی، در درسهای استاد به خوبی تکرار میشود.
هوش مصنوعی: بر قلم صائب که مانند گلی خوشبو و لطیف است، باید تبریک گفت، زیرا مهارت و هنر او باعث شکوفایی و رونق کلام و شعر شده است.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
ای که رویت چو گل و زلف تو چون شمشادست
جانم آن لحظه که غمگین تو باشم شادست
نقدهایی که نه نقد غم توست آن خاکست
غیر پیمودن باد هوس تو بادست
کار او دارد کموخته کار توست
[...]
گر تو نامحرمی ای یار بدار از ما دست
کار ما با نفس محرم عشق افتاده ست
یار باید که حجاب من بی دل نشود
دایم از صحبت نامحرمم این فریادست
بر سر از مبداء فطرت رقمی زد عشقم
[...]
عقل با روح قدس گفت که فردوس برین
هیچ دانی بخوشی بر چه مثال افتادست
روح قدسی ز سر حیرت و دانش گفتش
بخوشی راست چو گرمابه علیا با دست
پیش صاحبنظران ملک سلیمان بادست
بلکه آن است سلیمان که ز ملک آزادست
آن که گویند که بر آب نهاد است جهان
مشنو ای خواجه که چون درنگری بر بادست
هر نفس مهر فلک بر دگری میافتد
[...]
هیچ دانی که چرا همنفس من بادست
زانکه راز دل من پیش کسی نگشادست
ز آب چشمی که به خون جگرش پروردم
ماجرای دل شوریده برون افتادست
پیش لعلت ز حیا آب شود چشمهٔ خضر
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.