گنجور

 
صائب تبریزی

دامن فرصت دل بیتاب نتواند گرفت

مشت خاکی پیش این سیلاب نتواند گرفت

برنخیزد هر که پیش از صبح از خواب گران

دولت بیدار را در خواب نتواند گرفت

تا نسازد جمع خود را شبنم بی دست و پا

دامن خورشید عالمتاب نتواند گرفت

عارفان را رخنه دل، قبله حاجت رواست

کعبه هرگز جای این محراب نتواند گرفت

عاشقان را بوسه پیغام سازد تشنه تر

گوهر سیراب، جای آب نتواند گرفت

در گریبان ریخت گردون ساغر خورشید را

هر تنک ظرفی شراب ناب نتواند گرفت

حلقه دام گرفتاری دهن واکردن است

ماهی لب بسته را قلاب نتواند گرفت

منت الماس از بی جوهری خواهد کشید

هر لب زخمی که از تیغ آب نتواند گرفت

در کهنسالی ندارد ظلم دست از کار خویش

رعشه تیغ از پنجه قصاب نتواند گرفت

هر که چون پروانه دارد داغ آتش طلعتی

چون سپند آرام در مهتاب نتواند گرفت

گردباد خانه بر دوش دیار وحشتیم

را بر جولان ما سیلاب نتواند گرفت

هر که را درد طلب صائب به هم پیچیده است

یک نفس آرام چون گرداب نتواند گرفت

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
صائب تبریزی

صبر دامان دل بیتاب نتواند گرفت

سد آهن پیش این سیلاب نتواند گرفت

بیقراریهای دل باشد به جا در عین وصل

بحر سرگردانی از گرداب نتواند گرفت

مانع از جولان نگردد بوی گل را برگ گل

[...]

سعیدا

در شکنج زلف او دل تاب نتواند گرفت

چون کتان، کام از شب مهتاب نتواند گرفت

کی لب شیرین کند کار نگاه تلخ را

جای می را گر دهد جان آب نتواند گرفت

کام از کامل عیاران یافتن آسان مدان

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه