گنجور

 
صائب تبریزی

زنگ خط آیینه رخسار جانان را گرفت

سبزه بیگانه آخر این گلستان را گرفت

کشور حسن ترا آورد خط زیر نگین

مور عاجز عاقبت ملک سلیمان را گرفت

خط گرفت از حسن بی پروا عنان اختیار

مشت خاری پیش سیل نوبهاران را گرفت

در دلم صد عقده خونین گره شد چون انار

تا چو به، گرد خط آن سیب زنخدان را گرفت

سبزه خط عرصه را بر عارض او تنگ ساخت

طوطی خوش حرف از آیینه میدان را گرفت

نه ز خط شد عنبرین پشت لب جان بخش یار

آه و دود تشنه ما آب حیوان را گرفت

وصل آن نازک میان بی زر نمی آید به دست

بهله با دست تهی چون آن رگ جان را گرفت؟

سایه شمشاد شد مار سیه در دیده ام

تا ز دستم شانه آن زلف پریشان را گرفت

نیست ممکن تیغ تیز از زخم گیرد رنگ خون

چون تواند خون ما آن برق جولان را گرفت؟

پرده مردم دریدن سعی در خون خودست

رزق آتش می شود خاری که دامان را گرفت

ظلم ظالم می کند تأثیر در همصحبتان

خون ناحق کشتگان بحر، مرجان را گرفت

می کند از سایه خود رم چو صیادان غزال

وحشت مجنون من از بس بیابان را گرفت

 
 
 
کلیم

دل ز ناوک‌های بیداد تو پیکان را گرفت

تشنه‌لب از ابر رحمت آب باران را گرفت

پردلی کاری نمی‌سازد ز استیلای عشق

شیر بگریزد دمی کانش نیستان را گرفت

سهل باشد مملکت‌گیری بامداد سپاه

[...]

صائب تبریزی

سبزه خط صفحه رخسار جانان را گرفت

طوطی خوش حرف از آیینه میدان را گرفت

بوسه را بر عارضش جا از هجوم خط نماند

سبزه بیگانه آخر این گلستان را گرفت

خط مشکین نیست گرد آن عقیق آبدار

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه