در ریاض آفرینش خاطر آسوده نیست
برگ عیش این چمن جز دست بر هم سوده نیست
خنده گل می دهد یادی ز آغوش وداع
در بهاران ناله مرغ چمن بیهوده نیست
گرچه می ریزم ز مژگان اشک گرم، اما چو شمع
در سراپای وجودم یک رگ نگشوده نیست
تیغ لنگردار، سیلاب گرانسنگ فناست
چشم ما را تاب آن مژگان خواب آلوده نیست
بوالهوس را آبرویی نیست در درگاه عشق
آستان سرکشان جای جبین سوده نیست
بی گناهی می رود در خون شبنم هر سحر
چهره خورشید بی موجب به خون اندوده نیست
خون به جای شیر می جوشد ز پستان صبح را
وقت طفلی خوش که در مهد زمین آسوده نیست
رحمت حق می کند خالی دل از عصیان ما
ابر این دریا به غیر از دامن آلوده نیست
غنچه تصویر می لرزد به رنگ و بوی خویش
در ریاض آفرینش یک دل آسوده نیست
می توان خواند از جبین، راز دل عشاق را
در کف اهل قیامت نامه نگشوده نیست
دست زن در دامن بی حاصلی صائب که نخل
تا ثمر دارد ز سنگ کودکان آسوده نیست
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
هیچگه بی پیچ و تاب این جسم غم فرسوده نیست
رشتهٔ جانم رنگ خواب ار شود آسوده نیست
حیف بر تن گر نه چون فانوس دارد سوز عشق
وای بر دل گر به رنگ غنچه خون آلوده نیست
اضطرابی هست در طالع، دل از کف داده را
[...]
در تکلم از ندامت هیچکس آسوده نیست
جنبش لب یکقلم جزدست برهم سوده نیست
راحت آبادی که مردم جنتش نامیدهاند
بیتکلف این سخن غیر از لب نگشوده نیست
گر زبان ز شوخی اظهار وادزدد نفس
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال یک حاشیه برای این شعر نوشته شده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
reply flag link
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.