گنجور

برای پیشنهاد تصاویر مرتبط با اشعار لازم است ابتدا با نام کاربری خود وارد گنجور شوید.

ورود به گنجور

 
صائب تبریزی

تَر‌زبانی معدنِ زَنگار می‌سازد مرا

خامشی آیینهٔ اسرار می‌سازد مرا

آفتابِ غیب، فرشِ خانهٔ بی‌روزن است

چشم بستن مطلعِ انوار می‌سازد مرا

در میانِ مستی و هشیاریِ من پرده‌ای است

نعرهٔ مستانه‌ای هشیار می‌سازد مرا

سایهٔ سروی که من در پای او آسوده‌ام

از شِکَر‌خوابِ عدم بیدار می‌سازد مرا

می‌تواند چشمِ بیماری مسیحِ من شدن

فتنهٔ خوابیده‌ای بیدار می‌سازد مرا

کف چه حد دارد نقابِ شورش دریا شود؟

مستی سرشار، بی‌دستار می‌سازد مرا

آفتابِ گرم‌رویی دشمنِ جانِ من است

نخلِ مومم، سردیِ بازار می‌سازد مرا

تنگ می‌سازد بیابان را به رهرو کفشِ تنگ

تنگدستی از جهان بیزار می‌سازد مرا

عِزّ آزادی به ذِلّ بندگی نتوان فروخت

بُخلِ بیش از جود، منّت‌دار می‌سازد مرا

هیچ سوهان راهرو را چون رهِ باریک نیست

فکرِ آن موی میان هموار می‌سازد مرا

گرچه چون سیل از غبارِ ره گران گردیده‌ام

جذبهٔ دریا سبک‌رفتار می‌سازد مرا

این جوابِ آن غزل صائب، که می‌گوید اسیر

خواب چون گردد گران، بیدار می‌سازد مرا

 
 
 
غزل شمارهٔ ۱۲۷ به خوانش پری ساتکنی عندلیب
می‌خواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
فعال یا غیرفعال‌سازی قفل متن روی خوانش من بخوانم
اسیر شهرستانی

باده چون زور آورد هشیار می‌سازد مرا

خواب چون گردد گران بیدار می‌سازد مرا

صائب تبریزی

همین شعر » بیت ۱۲

این جوابِ آن غزل صائب، که می‌گوید اسیر

خواب چون گردد گران، بیدار می‌سازد مرا

اسیر شهرستانی

باده چون زور آورد هشیار می‌سازد مرا

خواب چون گردد گران بیدار می‌سازد مرا

صبح را گلگونه می‌بخشد کف خاکسترم

سوختن رنگین تر از گلزار می‌سازد مرا

دارد اکسیر حواس جمع دل چون شد خراب

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه