لغتنامهابجدقرآن🔍گوگلوزنغیرفعال شود

گنجور

 
صائب تبریزی

چشمِ او چندان که مستِ خواب می‌سازد مرا

تابِ آن موی میان بی‌تاب می‌سازد مرا

تا شدم محوِ جمالِ او، اثر از من نماند

چون کتان آمیزشِ مهتاب می‌سازد مرا

تا نگشتم دور ازو، کامل نگشتم، همچو ماه

دوریِ خورشید عالم‌تاب می‌سازد مرا

خوشدلم با آهِ سرد و گریه‌های آتشین

بی‌تکلّف این هوا و آب می‌سازد مرا

سر نمی‌پیچم چو طفل از گوشمالِ روزگار

جوهرِ تیغم که پیچ و تاب می‌سازد مرا

در گدازِ گوهرِ من آتشی در کار نیست

دیدنِ گل همچو شبنم آب می‌سازد مرا

گرچه امروز از رُعونَت سر فرو نارد به من

خاک چون گَردِ فلک محراب می‌سازد مرا

این سبک‌روحی که من از کُنجِ عُزلت دیده‌ام

دل‌گران از صحبتِ اَحباب می‌سازد مرا

خاکساران صیقلِ آیینهٔ یکدیگرند

دُردِ مِیّ بیش از شرابِ ناب می‌سازد مرا

می‌گذارم سر به پای خاک، صائب سایه‌وار

چرخ اگر خورشیدِ عالم‌تاب می‌سازد مرا

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
غزل شمارهٔ ۱۲۶ به خوانش عندلیب
می‌خواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
فعال یا غیرفعال‌سازی قفل متن روی خوانش من بخوانم
جویای تبریزی

چشم بستن شمع‌سان بی‌تاب می‌سازد مرا

ور به رخسارت گشایم آب می‌سازد مرا

آتش رخسار او نگذاشت در چشمم نمی

با وجود آنکه هردم آب می‌سازد مرا

صندل درد سرم، از درد می سامان مکن!‏

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه