بی محابا در میان نازکش انداخت دست
ناخن شاهین ز رشک بهله ای در دل شکست
قبله گاه من، کلاه سرگرانی کج منه
طاق ابروی تو می ترسم نهد رو در شکست
سرگرانیهاش با افتادگان امروز نیست
نقش ما با زلف او از روز اول کج نشست
لشکر خط شهربند حسن را تسخیر کرد
زلف او افتاده است اکنون به فکر کوچه بست
غنچه خواهد شد گل خمیازه ام از فیض می
می کشد بر دوش من آخر سبوی باده دست
گوشه ابروی استغنا چه می سازی بلند؟
می توان از گردش چشمی خمارم را شکست
دست آلایش کشیدم صائب از کام جهان
همت من بس بلند افتاده و این شاخ پست
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: در این شعر، شاعر به توصیف شگفتیها و زیباییهای عشق و معشوق میپردازد. او با بیپردهگویی به بیان احساسات و تجربههای عاشقانهاش میپردازد و از آسیبهایی که ناشی از محبت به معشوق است، سخن میگوید. همچنین، او به تلاطمهای درونی خود و چالشهای ناشی از yearning (شوق و آرزو) اشاره میکند و از زیباییهای ظاهری معشوق و تأثیر آن بر خود میگوید. در نهایت، شاعر به توصیف ناکامیها و محدودیتهای زندگیاش میپردازد و میکوشد از آنها عبور کند.
هوش مصنوعی: با بیپروا و جسورانه، دستش را در میان زیباییها دراز کرد و ناخنهای شاهین به دلیل حسادت به جغدی که در دلش جای داشت، به دلش آسیب رساند.
هوش مصنوعی: محل عبادت من، کلاه پیچیده و کج تو است. من از اینکه ابروی تو به سمت من نگاه کند و باعث شکست دلم شود، ترس دارم.
هوش مصنوعی: دلمشغولیهای او با کسانی که امروز در وضعیت پایینتری هستند، تفاوت دارد؛ از ابتدا هم رابطه ما با زلف او به طور درست و صحیح برقرار نشده است.
هوش مصنوعی: لشکر حسن، جبههای را فتح کرده است و اکنون زلف او در حال فروافتادن است. او به فکر کوچهای است که بسته شده است.
هوش مصنوعی: غنچه به زودی شکوفا خواهد شد و من از شبنمی که بر دوش دارم به این تغییر و نوشیِ تازه رو به رو میشوم، در حالی که باده و شادی به من مدد میرساند.
هوش مصنوعی: چرا ابرویت را بلند میکنی و خود را مغرور نشان میدهی؟ با یک نگاه از چشمانت میتوانی قلب مرا بشکنی و مرا به درد و خمودی بیندازی.
هوش مصنوعی: من از مشکلات و ناپاکیهای زندگی جدا شدم و تلاش من بسیار بالاست، در حالی که این منبعی که در دست دارم بسیار کمارزش و بیاهمیت است.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
ای شهی کز مهر تو چون بهرمان گردد چمست
جام می بستان که عید فرخ و جشن جمست
چون جمت با دادیار و ملک نارفته ز چنگ
رخ ز می بیجاده رنگ و دل ز ناز و نوش مست
با رضای تو ولی را خار گردد چون حریر
[...]
رای نورانی او جز آفتاب چرخ نیست
زانکه نورش در جهان نزدیک هست و دور هست
هفت کشور در خط فرمان سلطان سنجرست
هفتگردون در کف پیمان سلطان سنجر است
جز خداوندی که عالم بندهٔ تقدیر اوست
کیست در عالم که او سلطان سلطان سنجر است
گرچهگیتی روشنیگیرد ز نور آفتاب
[...]
توبهٔ من جزع و لعل و زلف و رخسارت شکست
دی که بودم روزهدار امروز هستم بتپرست
از ترانهٔ عشق تو نور نبی موقوف گشت
وز مغابهٔ جام تو قندیلها بر هم شکست
رمزهای لعل تو دست جوانمردان گشاد
[...]
تاج دین محمودبن عبدالکریم است آنکه هست
از می احسان او گیتی پر از هشیار روست
صاحب دیوان استیفا که اهل فضل را
اندر او اهلیت صاحب قرانی بود و هست
از دوات کله گیسوی منیر افسر بکلک
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.