گنجور

 
صائب تبریزی

زهر در ساغر مرا از سیر ماه و انجم است

آسمان پر کواکب شیشه پر کژدم است

چرخ معذورست در افشردن دلهای خلق

نخل ماتم تازه رو از آب چشم مردم است

کار نادان می شود مشکل تر از تدبیر خویش

از لگد محکم شود خاری که در زیر دم است

از علایق رشته ای تا هست، جان آزاد نیست

تا رگ خامی بود در باده، محبوس خم است

خرد مشمر جرم را هر چند باشد اندکی

کز بهشت آواره آدم از برای گندم است

دوری ظاهر حجاب تشنه دیدار نیست

قطره در هر جا که باشد متحد با قلزم است

از صفای سینه مستورست صائب داغ من

پرتو خورشید تابان پرده دار انجم است