گنجور

 
ادیب صابر

ای سپه عشق تو بر ما زده

صبر و دل ما همه یغما زده

جان من از عشق تو لرزان شده

همچو تن مردم سرما زده

بر من بیچاره نبخشی و من

جز به رضای تو نفس نازده

روی تو دیبا و مرا آرزوست

بوسه بران روی چو دیبا زده

نیست زمینی که ببینم همی

بارگه وصل تو آنجا زده