گنجور

برای پیشنهاد تصاویر مرتبط با اشعار لازم است ابتدا با نام کاربری خود وارد گنجور شوید.

ورود به گنجور

 
ادیب صابر

سه تحفه داد فراق دو زلف دوست مرا

یکی دریغ و دوم حسرت و سوم سودا

سه نام یافتم از ساعت جدایی او

یکی غریب و دوم غمگن و سوم تنها

منم ز عشق دو زلفش به عهد و بیعت و دل

یکی درست و دوم محکم و سوم یکتا

به زلف و عارض و خط، آن مه خَتا و خُتن

یکی شَبَه است و دوم بُسد و سوم مینا

سه بقعه از دو رخش صد هزار فخر کنند

یکی طراز و دوم خَلُّخ و سوم یغما

جبین و روی و میانش ز روی نعت و صفت

یکی مه است و دوم زهره و سوم جوزا

سه گوهر است که بستد لطافت از سه گهر

یکی ز آب و دوم ز آتش و سوم ز هوا

همیشه با سه صفت مانده ام ز فرقت او

یکی اسیر و دوم واله و سوم شیدا

ز سرو و ماه و پری حسن او جدا کردست

یکی جمال و دوم صورت و سوم بالا

به روی و ساعد و سینه خجل شدند از وی

یکی حریر و دوم حُله و سوم دیبا

سه نام یافت دو رخسار او ز حور و پری

یکی لطیف و دوم طرفه و سوم زیبا

مگر ز روی و لب و کوی او به رشک درند

یکی بهشت و دوم کوثر و سوم حورا

سه چیز در حسدند از دو دست نجم الدین

یکی فرات دوم دجله و سوم دریا

علی بِن عمر آنکو به قدر و جاه و سخاست

یکی تمام و دوم عالی و سوم والا

گذشت همت و رای و محل او ز سه چیز

یکی ز شمس و دوم ز اختر و سوم ز سما

به فضل و کلک و کفَش مقتدی سه طایفه اند

یکی قضاه و دوم ساده و سوم امرا

نعیم و ناز و نیاز از عطای او شده اند

یکی نهان و دوم ظاهر و سوم پیدا

به صد هزار زبان شاکرند از او سه گروه

یکی حکیم و دوم عاقل و سوم دانا

سحاب و بحر و صدف شد ز فضل و طبع و کفَش

یکی حقیر و دوم طیره و سوم رسوا

خلاص داد کفش اهل فضل را ز سه چیز

یکی ز شر و دوم ز آفت و سوم ز بلا

ز قدر و رتبت و دیدار او همی نازند

یکی سپهر و دوم اختر و سوم دنیا

هزار گونه بزرگیش هست و نیست سه چیز

یکی همال و دوم همبر و سوم همتا

سه گونه عیب نگردد به گرد وعده او

یکی خلاف و دوم نسیه و سوم فردا

ز معن و جعفر و فضل اندر او سه چیز پدید

یکی خصال و دوم سیرت و سوم سیما

ایا گرفته هنر در دل و کف و قلمت

یکی مکان و دوم منزل و سوم ماوا

ز دین و بیّنت و حجت تو ترسانند

یکی جهود و دوم ملحد و سوم ترسا

ز مجد دین که ز جدش سه جای جاه گرفت

یکی حجاز و دوم مکه و سوم بطحا

به قدر و جاه و جلالت گواه او شده اند

یکی نبی و دوم حیدر و سوم زهرا

ز خلق و خلق و خصالش به حشر فخر کنند

یکی رسول و دوم آدم و سوم حوا

همیشه حرمت او را ز پادشا سه مدد

یکی مثال و دوم خلعت و سوم طغرا

زمین سه چیز ندارد چو عزم و ذکر و دلت

یکی ثبات و دوم بسطت و سوم پهنا

به عز و فخر و بزرگی رسیده اند از تو

یکی تبار و دوم دوده و سوم آبا

رسید موسم نوروز و تازه گشت سه جای

یکی جهان و دوم سبزه و سوم صحرا

شدند باغ و زمین و چمن ز فر بهار

یکی جوان و دوم تازه و سوم برنا

ز لحن بلبل و قمری گریختند سه چیز

یکی غراب و دوم شدت و سوم سرما

به باغ و راغ ز مَستان سه چیز پیدا شد

یکی خروش و دوم زحمت و سوم غوغا

سه شهر در حسدند از بهار و باغ و چمن

یکی دمشق و دوم ششتر و سوم صنعا

مرا به بلبل عاشق سه چیز عاشق کرد

یکی نوا و دوم نغمه و سوم آوا

جوان کنند خرف را همی سه چیز لطیف

یکی بهار و دوم سبزه و سوم صهبا

همیشه باد بهار و سپهر و اختر و دهر

یکی رهیت و دوم چاکر و سوم مولا

بدین قصیده که دارد ز نیکویی سه صفت

یکی بدیع و دوم معجز و سوم غرا

به سوی طایف و کرمان و بصره آوردم

یکی اَدیم و دوم زیره و سوم خرما

همیشه تا بود از چشم ما سه چیز نهان

یکی پری و دوم جنت و سوم عنقا

نهان مباد سه چیز از مکان حضرت تو

یکی بقا و دوم دولت و سوم نعما