گنجور

 
سعدی

در حدود ری یکی دیوانه بود

سال و مه کردی به کوه و دشت گشت

در بهار و دی به سالی یک دو بار

آمدی در قلب شهر از طرف دشت

گفت ای آنان که تان آماده بود

گاه قرب و بعد این زرینه طشت

توزی و کتان به گرما پنج و شش

قندز و قاقم به سرما هفت و هشت

گر شما را بانوایی بد چه شد؟

ور که ما را بینوایی بد چه گشت؟

راحت هستی و رنج نیستی

بر شما بگذشت و بر ما هم گذشت

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode