گنجور

 
انوری

در حدود ری یکی دیوانه بود

سال و مه کردی به سوی دشت گشت

در تموز و دی به سالی یک دو بار

آمدی در قلب شهر از طرف دشت

گفتی ای آنان کتان آماده بود

زیر قرب و بعد ازین زرینه طشت

قاقم و سنجاب در سرما سه چار

توزی و کتان به گرما هفت و هشت

گر شما را با نوایی بد چه شد

ورچه ما را بود بی‌برگی چه گشت

راحت هستی و رنج نیستی

بر شما بگذشت و بر ما هم گذشت