گنجور

 
سعدی

دوش در سلک صحبتی بودم

گوش و چشمم به مطرب و ساقی

پایمال معاشرت کردم

هر چه سالوس بود و زراقی

گفتم ای دل قرار گیر اکنون

که همین بود حد مشتاقی

دیگر از بامداد می‌بینم

طلب نفس همچنان باقی