گنجور

 
سعدی

روزی شنیده‌ام که زنی شوخ و جنگ‌جوی

با کدخدای خانه همی گفت در وثاق

‌کای خالی از مروّت و فارغ ز مردمی

‌مُردم ز بوی قَلیهٔ همسایه در رواق

‌جور زمانه پیش من آری و درد دل

‌جای دگر روی به تماشا و اِعتناق

‌بیش احتمال جور و جفا بردنم نماند

‌بیزاریم بده، که نمی‌خواهمت صداق

‌گفتا که یار محترم و جان نازنین

‌فتوا نمی‌دهد دل من صبر بر فِراق

‌گفت ای دَغای ابله و قوّاد قلتبان

‌چون‌کیر و نان و جامه نباشد، کم از طلاق

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
وطواط

ای صدر سروران زمانه به اتفاق

جود تویی نهایت و بر تویی نفاق

تو شمسی و ز نور تو حساد محترق

آری ستاره را بود از شمس احتراق

ایام با مخالف تو هست در خلاف

[...]

حمیدالدین بلخی

مردی به هشت زن ز سر بیخودی بگفت

هر گه دو را نکاح کنم شد یکی طلاق

هر هشت را بخواست پراکنده بیدخول

زینها کرا وصال بود یا کرا فراق؟

در حکم شرع اول و هفتم روا بود

[...]

سعدی

با هر کسی به مذهب وی باید اتفاق

شرطست یا موافقت جمع یا فراق

جهان ملک خاتون

ما را ز حد برفت ز درد تو اشتیاق

تا کی کشیم زهر فراق تو در مذاق

رحمی به حال زار من مستمند کن

زان رو که نیستم پس ازین طاقت فراق

آن طاق و جفت من که ببازید عشق تو

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از جهان ملک خاتون
مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه