سعدی » خبیثات و مجالس الهزل » خبیثات » شمارهٔ ۳۵

روزی شنیده‌ام که زنی شوخ و جنگ‌جوی

با کدخدای خانه همی گفت در وثاق

‌کای خالی از مروّت و فارغ ز مردمی

‌مُردم ز بوی قَلیهٔ همسایه در رواق

‌جور زمانه پیش من آری و درد دل

‌جای دگر روی به تماشا و اِعتناق

‌بیش احتمال جور و جفا بردنم نماند

‌بیزاریم بده، که نمی‌خواهمت صداق

‌گفتا که یار محترم و جان نازنین

‌فتوا نمی‌دهد دل من صبر بر فِراق

‌گفت ای دَغای ابله و قوّاد قلتبان

‌چون‌کیر و نان و جامه نباشد، کم از طلاق