گنجور

 
سعدی

عمرت دراز باد که کوته کنی نفس

پیغمبرت شفیع همی آورم که بس

‌مغزت نمی‌برد سخن سرد بی‌اصول

‌دردت نمی‌کند سر ِ زوبین چون جَرَس

‌خانه خدای گو در برج کبوتران

‌بگشای، یا بکش، که بمردیم در قفس

‌گرچه شب است و مردم اوباش در کمین

‌زندان ازین بتر نکند شِحنه یا عَسَس

‌آن سرکهٔ کهن که بر ابروی ترش توست

‌گر انگبین شود، ننشیند بر او مگس

‌گر بشنود کسی که تو پهلوی کعبه‌ای

‌حج ناگزارده شود از کعبه باز پس

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
سوزنی سمرقندی

با دو شکار بست نظامی دل و هوس

فتراک او نه بیند بی صید هیچ کس

گشته است بر شکار چنان دست او قوی

کز کوه خود همی برباید همی مگس

انوری

دی از کسان خواجه بکردم یکی سؤال

گفتم به خوان خواجه نشینند چند کس

گفتا به خوان خواجه نشیند دو کس مدام

از مهتران فرشته و از کهتران مگس

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه