عمرت دراز باد که کوته کنی نفس
پیغمبرت شفیع همی آورم که بس
مغزت نمیبرد سخن سرد بیاصول
دردت نمیکند سر ِ زوبین چون جَرَس
خانه خدای گو در برج کبوتران
بگشای، یا بکش، که بمردیم در قفس
گرچه شب است و مردم اوباش در کمین
زندان ازین بتر نکند شِحنه یا عَسَس
آن سرکهٔ کهن که بر ابروی ترش توست
گر انگبین شود، ننشیند بر او مگس
گر بشنود کسی که تو پهلوی کعبهای
حج ناگزارده شود از کعبه باز پس