شیّادی گیسوان بافت که من علویم و با قافله حجاز به شهری در آمد که از حج همیآیم و قصیدهای پیش ملک برد که من گفتهام.
نعمتِ بسیارش فرمود و اکرام کرد. تا یکی از نُدَمایِ حضرتِ پادشاه که در آن سال از سفرِ دریا آمده بود، گفت: من او را عیدِ اَضحیٰ در بصره دیدم! معلوم شد که حاجی نیست. دیگری گفتا: پدرش نَصْرانی بود در مَلَطْیه، پس او شَریف چگونه صورت بندد؟ و شعرش را به دیوان انوری دریافتند.
ملک فرمود تا بزنندش و نَفْیْ کنند تا چندین دروغِ دَرهَم چرا گفت.
گفت: ای خداوندِ روی زمین! یک سخنت دیگر در خدمت بگویم، اگر راست نباشد به هر عقوبت که فرمایی سزاوارم.
گفت: بگو تا آن چیست؟
گفت:
غریبی گرت ماست پیش آورد
دو پیمانه آب است و یک چُمْچه دوغ
اگر راست میخواهی، از من شنو
جهاندیده بسیار گوید دروغ
ملک را خنده گرفت و گفت: از این راستتر، سخن تا عمرِ او بوده باشد، نگفته است.
فرمود تا آنچه مأمولِ اوست مهیّا دارند و به خوشی برود.
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: یک شخص دارای گیسوان بافت که ادعای علو و مقام خود را داشت، به شهری آمد و قصیدهای را که خودش سروده بود، به پادشاه ارائه داد. پادشاه به خاطر شعر او بسیار او را تحسین کرد، اما یکی از افراد حاضر گفت که او را در عید قربانی در بصره دیده و معلوم شد که او حاجی نیست. همچنین کسی اشاره کرد که پدرش نصرانی بوده و پس نمیتواند شریف باشد. در نتیجه، پادشاه دستور داد او را تنبیه کنند.
این شخص با شجاعت گفت اگر نمیتواند سخنی راست بگوید، سزاوار هرگونه عقوبتی است. او شعری گفت که به سادگی و تیشهای به حقیقت مرتبط بود. پادشاه از این شعر خندید و تصمیم گرفت که به او احترام بگذارد و او را با خیر و خوشی به راه خود بفرستد.
شخص شیادی بهشکل علویان موی خود را بافت و با قافله علویان که از حج میآمد همراه شد یعنی که من از حج آمدهام و قصیدهای در مدح شاه خواند که من سرودهام.
شاه پاداش بسیار به او داد و محترمش داشت تا یکی از نزدیکان شاه گفت: در (ایام حج) آن سال از سفر دریا آمدهبود و من او را در عید اضحی در بصره دیدم پس معلوم است که حاجی نیست! دیگری گفت که پدرش اهل شهر ملاطیه بود و نصرانی بود پس چطور شریف صورت بندد؟ و قصیدهاش را نیز در دیوان شعر انوری یافتند.
شاه دستور داد تا او را بزنند و مجازات کنند تا چرا اینقدر دروغ گفتهاست
گفت: ای خدای روی زمین! یک حرف دیگر میزنم اگر راست نبود هر مجازاتی که دستور میدهی سزاوارش هستم
شاه گفت: بگو آن حرف چیست؟
گفت:
اگر یک غریبه ماست برایت بیاورد بدانکه تقلبی است و دو پیمانه آب را با یک چمچه دوغ قاطی کردهاست.
اگر حرف راست را میخواهی بشنوی از من بشنو که آدم جهاندیده بسیار دروغ میگوید.
شاه از این حرف خندید و گفت: در عمرش همین یک حرف را راست گفتهاست.
دستور داد تا هرچه میخواهد به او بدهند و بدون مجازات از آنجا برود.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
میخواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال ۱۱ حاشیه برای این شعر نوشته شده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.