سعدی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۱۷ من خاک درش به دیده خواهم رُفتن ای خصم بگوی هرچه خواهی گفتن چون پای مگس که در عسل سخت شود چندانکه برانی نتواند رفتن
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
در این شعر، شاعر میگوید که برای خدمت به یار خود از هیچکاری دریغ نخواهد کرد و به بدگوییهای خصم اهمیت نمیدهد. او خود را همچون مگسی میبیند که غرق عسل شده که نمیتواند دست از یار خود بردارد.
من خاک در او را با مژگان و اشک خود خواهم رُفت، ای دشمن نادان، هرچه میخواهی از من بد بگویی، بگوی.
من همچون مگسی هستم که گرفتار عسل شدهام و در عسل فرورفتهام اگر بخواهم بروم، نمیتوانم.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
میخواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
از ساحت دل غبار کثرت رفتن
به زانکه به هرزه دُرّ وحدت سفتن
مغرور سخن مشو که توحید خدا
واحد دیدن بود نه واحد گفتن
با کس غم تو بیش نخواهم گفتم
وین در دو دیده هم نخواهم سفتن
مهر تو ز دل پاک بخواهم رفتن
بر بستر صبر خوش بخواهم خفتن
آیا گهر وصل تو یارم سفتن
راه تو امیدوار یارم رفتن
میروشن و حجره خالی و موسم گل
ای گلبن نو شکفته یارم گفتن
اشتربانرا سرد نباید گفتن
او را چو خوش است غریبی و شب رفتن
عشق آن صفتی نیست که بتوان گفتن
واین دُر به هر الماس نشاید سفتن
سوداست کی می بریم والله که عشق
بکر آمد و هم بکر بخواهد رفتن
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال یک حاشیه برای این شعر نوشته شده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
reply flag link
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.