گنجور

 
سعدی

روی بپوش ای قمر خانگی

تا نکشد عقل به دیوانگی

بلعجبی‌های خیالت ببست

چشم خردمندی و فرزانگی

با تو بباشم به کدام آبروی

یا بگریزم به چه مردانگی

با تو برآمیختنم آرزوست

وز همه کس وحشت و بیگانگی

پرده برانداز شبی شمع وار

تا همه سوزیم به پروانگی

یا ببرد خانه سعدی خیال

یا ببرد دوست به همخانگی

 
 
 
غزل ۵۹۲ به خوانش حمیدرضا محمدی
می‌خواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
غزل ۵۹۲ به خوانش فاطمه زندی
همهٔ خوانش‌هاautorenew
فعال یا غیرفعال‌سازی قفل متن روی خوانش من بخوانم
امیرخسرو دهلوی

مشعلهٔ عشق چو شد خانگی

سوخته شد عقل به پروانگی

یغمای جندقی

حاصل من چیست ز فرزانگی

رنج، خوشا عالم دیوانگی

آنکه سرزلف تو زنجیر ساخت

داد به ما منصب دیوانگی

بو که نمائیم به خویش آشنا

[...]

آشفتهٔ شیرازی

داشت خمارم سر دیوانگی

ساقیم آورد می خانگی

گوننهد پای در این سلسله

هر که ندارد سر دیوانگی

شمع جمالت چو تجلی کند

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه