گنجور

 
سعدی

وه که در عشق چنان می‌سوزم

که به یک شعله جهان می‌سوزم

شمع وش پیش رخ شاهد یار

دم به دم شعله‌زنان می‌سوزم

سوختم گر چه نمی‌یارم گفت

که من از عشق فلان می‌سوزم

رحمتی کن که به سر می‌گردم

شفقتی بر که به جان می‌سوزم

با تو یاران همه در ناز و نعیم

من گنه کارم از آن می‌سوزم

سعدیا ناله مکن گر نکنم

کس نداند که نهان می‌سوزم

 
 
 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
غزل ۴۰۰ به خوانش حمیدرضا محمدی
می‌خواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
غزل شمارهٔ ۴۰۰ به خوانش فاطمه زندی
فعال یا غیرفعال‌سازی قفل متن روی خوانش من بخوانم