گنجور

 
سعدی

وه که در عشق چنان می‌سوزم

که به یک شعله جهان می‌سوزم

شمع وش پیش رخ شاهد یار

دم به دم شعله زنان می‌سوزم

سوختم گرچه نمی‌یارم گفت

که من از عشق فلان می‌سوزم

رحمتی کن که به سر می‌گردم

شفقتی بر که به جان می‌سوزم

با تو یاران همه در ناز و نعیم

من گنه کارم از آن می‌سوزم

سعدیا ناله مکن گر نکنم

کس نداند که نهان می‌سوزم

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode