گنجور

 
ابوالفرج رونی

صدر جهان که شعله از نور رای تو

بر نور آفتاب فلک برتری کند

سرمایه شرف الدین علی که چرخ

با همتش نزیبد اگر سروری کند

آز شکم گرسنه شود ممتلی ز حرص

گر میل طبع سوی سخاگستری کند

اندر امور نظم ممالک به یک صریر

کلک مبارک هنرش خنجری کند

در پیش زخم حوادث به نور حزم

هم جوشنی نماید و هم مغفری کند

گر کژ کند قضا سر پیمانه وجود

حکمش میان هر دو به حق داوری کند

بر خلق همچو بر سه موالید چارونه

لطف پدر چو تربیت مادری کند

ور گم کند زمانه سر رشته صلاح

حزمش به نور رای ورا رهبری کند

کلکی است ناتوان به کف کافیش که تیغ

با آن همه نفاق ورا چاکری کند

بر عارض بیاض چو مشاطه گونه گون

اشکال مختلف ز خط عنبری کند

بر خصم و بر ولی اثر سعد و نحس را

همواره سخره بر زحل و مشتری کند

مانند الکنی است ولیکن سخنوران

عاجز شوند از او چو زبان آوری کند

در یک نفس هزار گهر زو جدا شود

زو طرفه نیست اینکه گهرپروری کند

چون مسکنش کف شرف الدین علی بود

تا با بنان فرخ او عنبری کند

صدرا ضمیر خادم داعی به مدح تو

در صف اهل فضل و هنر سروری کند

چون خطبه مدیح تو خواند زبان او

گردون هفت پایه ورا منبری کند

معلوم رای تست که خادم ثنای تو

نه از طریق شعر و ره شاعری کند

دور است از این طریق ولیکن به طوع طبع

مدح تو ورد اوست چو مدحتگری کند

قرضی که از ره کرمت ملتزم شداست

هنگام آن رسید که ذمت بری کند

تا از دو جنس عالم کوچک مرکب است

وانکه سه و چهار بدو مهتری کند

آسیب هفت و چار ز عمرت گسسته باد

تا بر سران عالم ذاتت سری کند