گنجور

 
ابوالفرج رونی

جشن فرخنده فروردین است

روز بازار گل و نسرین است

آب چون آتش عود افروز است

باد چون خاک عبیر آگین است

باغ پیراسته گلزار بهشت

گلبن آراسته حورالعین است

برج ثور است مگر شاخ سمن

که گلشن را شبه پروین است

گرد بستان ز فروغ لاله

گوئی آتشکده بر زین است

بیشه از سبزه وز جوی و درخت

چون زمین دگر از غزنین است

آب چین یافته در حوض از باد

همچو پر کار حریر چین است

بط چینی که به باد است درو

چون پیاد است که با نعلین است

بچه ماند به عروسی عالم

که سبک روح و گران کابین است

شه او زیبد منصور سعید

که همین خسرو و آن شیرین است

ذوفنون شاهی کاندر فن ملک

بر شاه عجمش تمکین است

در لفظش چو به سد شاخ انگیز

مشک خطش چو شکر شیرین است

روش تنین دارد قلمش

گرچه تریاک دو صد تنین است

خرد آئین کف رادش دید

مایه رزق جهان گفت این است

چون بها در گهر بیش بها

هنر اندر گهرش تضمین است

آن دبیری است که در جوزا تیر

بار قومش رقم ترقین است

وان سواری است که بر گردون ماه

پیش او چون زین بر خرزین است

نه چنو باشد و ماننده او

او شه و هر که جز او فرزین است

کبک را دل چو دل شاهین نیست

اگرش پر چو پر شاهین است

هست معراج نه چون خدمت اوست

هست بهرام نه چون چوبین است

چنگ در همت او زن که ترا

همتش رهبر علیین است

جود او کعبه زوار شناس

کعبه کش دربی زرفین است

تکیه بر بالش اقبالش دار

که ز تأییدش دار آفرین است

آفرین باد بر آن شخص کز او

حاسد او ز در نفرین است

با بقا ساخته با داش نفس

تا دعا ساخته با آمین است