گنجور

 
ابوالفرج رونی

گه رحیل چو بگذاشتم همی اسباب

ز آب دیده همی گشت گرد من گرداب

دل از وداع رفیقان چو دیگ بر آتش

تن از غریو عزیزان چو مرغ در مضراب

پی عزیمت من سست چون پی ناقه

ره هزیمت من بسته چون ره سیماب

چه روح من چه یکی باشه شکسته کتف

چه شخص من چه یکی خیمه گسسته طناب

به جنبشی که همی بیش بر گرفت سکون

به رفتنی که همی باز پس گذاشت ایاب

برنده دهر صبورم چو مهره در ششدر

زننده چرخ عجولم چو گوی در طبطاب

نموده شکل من از فکرت اضطراب سهیل

گرفته طبع من از نفرت احتراز غراب

امید من پس از ایزد به فضل صاحب عصر

عمید دولت منصور عمدة الکتاب

بلند همت صدری که دولتش را هست

سپهر زیر عنان و زمانه زیر رکاب

به جنب قدرش عیوق با هزار نشیب

به جای رایش خورشید در هزار حجاب

زامن او نکشد شور و فتنه رنج سپهر

ز سهم او نچشد پیل و پشه راحت خواب

قضا به حلم وی اندر سرشته خاک درنگ

قدر بجود وی اندر دمیده باد شتاب

به بندد و بستاند به قوت عدلش

صواب دست خطا و خطا بدست صواب

مقدم است به نطق و مسلم است به علم

چو بر جواب سؤال و چو بر سؤال جواب

کسی که کوفته خشک سال حادثه گشت

رسد به بخت همایون او به فتح الباب

ترا ز گردش ایام نیز اگر گله ایست

به رود نیل رسیدی مخور غرور سراب

به پوی گرم تر و راه خدمتش برگیر

بتاز تیز تر و گرد موکبش دریاب

ز قلب درگه او ساز شستگانی عمر

که قلب کعبه کند شستگانی محراب

همیشه تا بدمد مشک و مغز یابد بوی

همیشه تا به جهد باد و خاک گیرد تاب

مباد خالی و فارغ دو چیز او ز دو چیز

نه طبع او ز نشاط و نه جام او ز شراب

مسیر امرش چونان که ماه راست مسیر

حساب عمرش چندان که ربح راست حساب