گنجور

 
رودکی

از دوست بهر چیز چرا بایدت آزرد؟

کین عیش چنین باشد گه شادی و گه درد

گر خوار کند مهتر، خواری نکند عیب

چون بازنوازد، شود آن داغ جفا سرد

صد نیک به یک بد نتوان کرد فراموش

گر خار بر اندیشی خرما نتوان خورد

او خشم همی گیرد، تو عذر همی خواه

هر روز به نو یار دگر می‌نتوان کرد

 
 
 
منتسب به هر دو سخنور
ابوسعید ابوالخیر

از دوست به هر چیز چرا بایدت آزرد

کین عیش چنین باشد گه شادی و گه درد

رودکی

همین شعر » بیت ۱

از دوست بهر چیز چرا بایدت آزرد؟

کین عیش چنین باشد گه شادی و گه درد

ابوسعید ابوالخیر

از دوست به هر چیز چرا بایدت آزرد

کین عیش چنین باشد گه شادی و گه درد

گر خوار کند مهتر خواری نکند عیب

چون باز نوازد شود آن داغ جفا سرد

صد نیک به یک بد نتوان کرد فراموش

[...]

محمد بن منور

از دوست بهر چیز چرا بایدت آزرد

کین عشق چنین باشد گه شادی گه درد

گر خوار کند مهتر خواری نبود عیب

گر باز نوازد شود آن داغ جفاسرد

صد نیک بیک بد نتوان کرد فراموش

[...]

سعدی

نیک و بد چون همی بباید مرد

خنک آن کس که گوی نیکی برد

اسیری لاهیجی

مقصود ز عمرم همه سوزست و غم و درد

شادم که غم عشق تو ما را بسرآورد

هر عاشق بیدل که شود کشته بعشقش

نامرد بود هرکه نگوید که توئی مرد

درمان دل از هرکه بجستیم همی گفت

[...]

فصیحی هروی

از روز سیاهم شب هجران گله دارد

وز صبحدمم شام غریبان گله دارد

لب تشنه فتادیم در آن بادیه کآنجا

از خشک لبی چشمه حیوان گله دارد

در دامن هستی به فغان آمده پایم

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه