گنجور

برای پیشنهاد تصاویر مرتبط با اشعار لازم است ابتدا با نام کاربری خود وارد گنجور شوید.

ورود به گنجور

 
رضی‌الدین آرتیمانی

ای که به جز دلبری تو کار نداری

کار جز آزار جان زار نداری

ای همه داروی دل مگر تو بهشتی

وی همه آرام جان مگر تو بهاری

آنچه دل دشمنان بهم نسپندد

چند تو بر جان دوستان بگماری

بگسلم از جان و دل اگر بپذیری

بگذرم از هر چه هست اگر بگذاری

ریخت دلم آبرو که خونش بریزی

عذر نگوئی و گر بهانه نیاری

چند بر آن در روی و بار نیابی

مردنت اولی دلا که عار نداری

دور از آن مایهٔ حیات نمرده است

زنده رضی را دگر برای چه داری

 
 
 
فرخی سیستانی

دوش همه شب همی گریست به زاری

ماه من آن ترک خوبروی حصاری

برد و بناگوش سایبانش همی کرد

یک ز دگر حلقه های زلف بخاری

از بس کآب دو چشم او بهم آمد

[...]

میبدی

ای مونس دیده با ضمیرم یاری

اندر دل من نشسته بیداری‌

مولانا

آه که دلم برد غمزه‌های نگاری

شیر شگرف آمد و ضعیف شکاری

هیچ دلی چون نبود خالی از اندوه

درد و غم چون تو یار و دلبر باری

از پی این عشق اشک‌هاست روانه

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از مولانا
حکیم نزاری

باز جهان تازه کرد قدرتِ باری

باده بده بر نسیمِ بادِ بهاری

گُل بُنِ بشکفته و طراوت و زینت

بلبلِ شوریده و شفاعت و زاری

باد چو زلفِ بنفشه کرد به شانه

[...]

مشاهدهٔ ۲ مورد هم آهنگ دیگر از حکیم نزاری
اوحدی

عمر گذشت، ای دل شکسته، چه داری؟

چارهٔ کاری نمی‌کنی، به چه کاری؟

روز بیهوده صرف کرده‌ای، اکنون

گریهٔ بیهوده چیست در شب تاری؟

آنچه ز عمر تو فوت گشت ز روزی

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه