این نگه و چشم و زلف و رو که تو داری
با دل آسوده سنگ را نگذاری
با لبش ای لعل ناب در چه حسابی
با رخش ای آفتاب در چه شماری
از تو یکی قطره آب بحر محیط است
و ز تو یکی ذره ز آفتاب هزاری
دین و دل ای پادشاه صورت و معنی
ما بتو دادیم، اختیار تو داری
هیچ تو از روز بازخواست نترسی
هیچ تو شرم از خدا و خلق نداری
دل چو رضی مینهی به درد وداعش
چاره نداری جز آنکه جان بسپاری
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر درباره زیبایی و جذابیت معشوق است که با نگاه و زلف و چهرهاش دلها را تسخیر میکند. شاعر معشوق را به درخشش خورشید و زیبایی عقیق تشبیه میکند و از او میخواهد که از کمبودها و عواقب کارهایش نترسد. شاعر همچنین میگوید که با وجود درد جدایی، چارهای جز پذیرش سرنوشت و فدای جان نیست. در نهایت، این شعر بیانگر تسلیم عاشق در برابر زیبایی و قدرت معشوق است.
هوش مصنوعی: تو با زیباییها و جذابیتهایی که داری، دل را آرام نمیگذاری و سنگدل میکنی.
هوش مصنوعی: لبش مانند یک گوهر ارزشمند است و زیبایی او مثل نور خورشید میباشد. اما نمیدانم که ارزش و زیبایی او را چگونه باید سنجید و محاسبه کرد.
هوش مصنوعی: وجود تو همچون قطرهای از دریا و ذرهای از آفتاب، در حقیقت نشاندهندهٔ عظمت و گستردگی آن محسوب میشود. با اینکه تو تنها یک جزء کوچک هستی، اما در اصل به کل اوراقی از آن نعمتهای بیپایان مرتبطی.
هوش مصنوعی: ای پادشاه، ما دین و دل خود را به تو سپردهایم، حالا در دست توست که با ما چه کنی.
هوش مصنوعی: تو هیچ نگرانی از روز محاسبه و بازخواست نداری و هیچ گونه شرمی از خدا و مردم احساس نمیکنی.
هوش مصنوعی: وقتی دلت به خاطر جدایی داغونه، هیچ راهی جز اینکه جانت رو فدای عشق کنی نداری.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
دوش همه شب همی گریست به زاری
ماه من آن ترک خوبروی حصاری
برد و بناگوش سایبانش همی کرد
یک ز دگر حلقه های زلف بخاری
از بس کآب دو چشم او بهم آمد
[...]
ای مونس دیده با ضمیرم یاری
اندر دل من نشسته بیداری
آه که دلم برد غمزههای نگاری
شیر شگرف آمد و ضعیف شکاری
هیچ دلی چون نبود خالی از اندوه
درد و غم چون تو یار و دلبر باری
از پی این عشق اشکهاست روانه
[...]
باز جهان تازه کرد قدرتِ باری
باده بده بر نسیمِ بادِ بهاری
گُل بُنِ بشکفته و طراوت و زینت
بلبلِ شوریده و شفاعت و زاری
باد چو زلفِ بنفشه کرد به شانه
[...]
عمر گذشت، ای دل شکسته، چه داری؟
چارهٔ کاری نمیکنی، به چه کاری؟
روز بیهوده صرف کردهای، اکنون
گریهٔ بیهوده چیست در شب تاری؟
آنچه ز عمر تو فوت گشت ز روزی
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.