گنجور

 
رهی معیری

من نگویم ترک آیین مروت کن ولی

این فضیلت با تو خلق سفله را دشمن کند

تار و پودش را ز کین‌توزی همی‌خواهند سوخت

هرکه همچون شمع بزم دیگران روشن کند

گفت با صاحبدلی مردی که بهمان در نهفت

قصد دارد تا به تیغت سر جدا از تن کند

نیک‌مردش گفت باور نایدم این گفته ز آنک

من به او نیکی نکردم تا بدی با من کند

می‌کنند از دشمنی نادوستان با دوستان

آنچه آتش با گیاه و برق با خرمن کند

دور شو زین مردم نااهل دور از مردمی

دیو گردد هرکه آمیزش به اهریمن کند

منزلت خواهی مکان در کنج تنهایی گزین

گنج گوهر بین که در ویرانه‌ها مسکن کند

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode