گنجور

برای پیشنهاد تصاویر مرتبط با اشعار لازم است ابتدا با نام کاربری خود وارد گنجور شوید.

ورود به گنجور

 
رهی معیری

رفتیم و پای بر سر دنیا گذاشتیم

کار جهان به اهل جهان واگذاشتیم

چون آهوی رمیده ز وحشت‌سرای شهر

رفتیم و سر به دامن صحرا گذاشتیم

ما را به آفتاب فلک هم نیاز نیست

این شوخ‌دیده را به مسیحا گذاشتیم

بالای هفت پردهٔ نیلی است جای ما

پا چون حباب بر سر دریا گذاشتیم

ما را بس است جلوه‌گه شاهدان قدس

دنیا برای مردم دنیا گذاشتیم

کوتاه شد ز دامن ما دست حادثات

تا دست خود به گردن مینا گذاشتیم

شاهد که سرکشی نکند دل‌فریب نیست

فهم سخن به مردم دانا گذاشتیم

در جستجوی یار دل‌آزار کس نبود

این رسم تازه را به جهان ما گذاشتیم

ایمن ز دشمنیم که با دشمنیم دوست

بنیان زندگی به مدارا گذاشتیم

صد غنچهٔ دل از نفس ما شکفته شد

هرجا که چون نسیم سحر پا گذاشتیم

ما شکوه از کشاکش دوران نمی‌کنیم

موجیم و کار خویش به دریا گذاشتیم

از ما به روزگار حدیث وفا بس است

نگذاشتیم گر اثری یا گذاشتیم

بودیم شمع محفل روشندلان رهی

رفتیم و داغ خویش به دل‌ها گذاشتیم