گنجور

 
رفیق اصفهانی

کسی چون تو بلا هرگز ندیده است

چو من کس مبتلا هرگز ندیده است

من لب تشنه زان لب هر چه دیدم

خضر ز آب بقا هرگز ندیده است

دلم آن دیده است از جذبه ی عشق

که کاه از کهربا هرگز ندیده است

من آن بسیار از جان ناامیدم

که درد من دوا هرگز ندیده است

جفا را دیدم از اغیار و یارم

بسویم از وفا هرگز ندیده است

نگاهم می کند ز آن سان که گوئی

مرا در هیچ جا هرگز ندیده است

رفیق از خار خار دل چه گویم

که او خاری به پا هرگز ندیده است

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode