نظر سوی دل افگاری نداری
اگر داری بمن باری نداری
نظر داری بمن از بس تغافل
چنان داری که پنداری نداری
جفا گفتم نداری داری اما
وفا پنداشتم داری نداری
طبیب دردمندانی و رحمی
بحال زار بیماری نداری
ترا از خارخار من چه پروا
که در دل از کسی خاری نداری
رقیبت همدمست و همنشین غیر
از این ننگ و از آن عاری نداری
به بیرحمی شوی ترسم گرفتار
که رحمی بر گرفتاری نداری
برو قدری رفیق از کوی او دور
که اینجا قدر و مقداری نداری
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
تو یک دم درد دین داری؟ نداری
بجز سودای بیکاری نداری
نگارا رسم دلداری نداری
دمی با ما سر یاری نداری
دل مسکین من گشت از غمت خون
تو خود آئین غمخواری نداری
رهی غیر از جفاجویی نجویی
[...]
چرا میل دل آزاری نداری
مگر با ما سر یاری نداری
ترا در دلبری صنعت تمام است
ولیکن رسم دلداری نداری
شد از جور تو ویران خانه دل
[...]
چو بلبل نالهٔ زاری نداری
که در تن جان بیداری نداری
درین گلشن که گلچینی حلال است
تو زخمی از سر خاری نداری
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.