تا لاله و گل هست میان گل و لاله
با لاله رخی کن می گلگون به پیاله
یارب چه گلی ای گل رعنا که در این باغ
نه بوی تو دارد گل و نه رنگ تو لاله
یک روز به من نگذرد از عمر که بی تو
صبحم به فغان نگذرد و شام به ناله
از تاب عرق روی تو این لطف که دارد
دارد نه گل از شبنم و نه لاله ز ژاله
جز زلف و خطت کز گل رخسار دمیده ست
از گل ندمد سنبل و از لاله کلاله
چون سگ بدوَم آن سرِ کویت ، ز حوالی،
کاین منزلم از روز ازل گشته حواله
هر کس نگرد ماه رخ و هاله ی خطت
من بعد نگوید چو رفیق ازمه و هاله