گنجور

برای پیشنهاد تصاویر مرتبط با اشعار لازم است ابتدا با نام کاربری خود وارد گنجور شوید.

ورود به گنجور

 
رفیق اصفهانی

مگذار که از حسرت دیدار بمیرم

بردار ز رخ پرده و مگذار بمیرم

صد جان طلبم بهر نثارت که چو آیی

پیش تو نه یکبار که صد بار بمیرم

خو کرده ام از بس به گرانباری دردت

گردم گر از این درد سبکبار بمیرم

مرگست علاج من بیچاره طبیبا

از چاره ی من بگذر و بگذار بمیرم

تا باز شوم زنده ز یمن قدم یار

آن به که روم در قدم یار بمیرم

زارم بکش ای یار و مکن این همه آزار

گر هست مرادت که من زار بمیرم

شد پیشه ی من عشق رفیق اول و آخر

یارب چو بمیرم به همین کار بمیرم

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode