از کوی تو غیر رفت و ما هم
بیگانه نماند و آشنا هم
دلخسته ی عشق را نشانیست
کز درد بنالد از دوا هم
روی تو نظاره گاه خلق است
سوی تو نظاره ی خدا هم
سروی چو قد تو بر زمین نیست
ماهی چو رخ تو بر سما هم
آنی تو که خون و مال عشاق
در عهد تو شد هدر، هبا هم
خوبست ز تو گرم ستم نیز
نیکست ز تو وفا، جفا هم
تنها نه به عشق شهره ماییم
شهری به تو شهره اند و ما هم
بینید و کنید منع ما را
چون ما نشوید اگر شما هم
پا نه به سر رفیق کو را
از سر نبود خبر ز پا هم
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
ای بیخبران ز درد و آهم
خیزید و رها کنید راهم
نه وصل تو می دهد پناهم
نه برخیزد غمت ز راهم
هر روز تو در جفا فزائی
هر لحظه من از غمت بکاهم
گرماه بدم کنون چو مورم
[...]
من عاشق آن رخ چو ماهم
گو زار مکش که بی گناهم
تاراج غمت شدم که فتنه
زد در شب گیسوی تو راهم
از شعله بسی گریخت پشمم
[...]
فریاد ز چشم روسیاهم
صد آه ز گریه و ز آهم
هر شب ز غم فراق چون شمع
تا چند بسوزم و بکاهم
از گریه هزار آب شستم
[...]
نه فقر بماند و غنا هم
نه حکم فنا و نه بقا هم
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.