بوده است ترا داغ نگاری نه و هرگز
دل برده ز تو لاله عذاری نه و هرگز
تا زلف تو شد دام به دام تو فتاده
لاغرتر از این صید شکاری نه و هرگز
با آنکه به راهش سر من خاک شد آن شوخ
هرگز به سرم کرد گذاری نه و هرگز
هر کس نگرد کوی تو و روی تو آن را
آید بنظر باغ و بهاری نه و هرگز
غیر از سگ کوی و سر کوی تو به عالم
بوده است مرا یار و دیاری نه و هرگز
زین طایفه خانه برانداز نشسته است
در خانه ی زین چون تو سواری نه و هرگز
در کارگه دهر رفیق ار کسی آموخت
جز کار غم عشق تو کاری نه و هرگز
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
آید به برم چون تو نگاری نه و هرگز
تازد به سرم چون تو سواری نه و هرگز
عمری پی یک بوسه اگر رو به تو آرم
هرگز گذرد بر لبت آری نه و هرگز
کارم چه بود عشق تو و باز غم دل
[...]
بر دست کس افتد چو تو یاری نه و هرگز
در دام کسی چون تو شکاری نه و هرگز
روزم سیه است از غم هجران بود آیا
چون روز سیاهم شب تاری نه و هرگز
در بادیهٔ عشق و ره شوق رساند
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.