بوده است ترا داغ نگاری نه و هرگز
دل برده ز تو لاله عذاری نه و هرگز
تا زلف تو شد دام به دام تو فتاده
لاغرتر از این صید شکاری نه و هرگز
با آنکه به راهش سر من خاک شد آن شوخ
هرگز به سرم کرد گذاری نه و هرگز
هر کس نگرد کوی تو و روی تو آن را
آید بنظر باغ و بهاری نه و هرگز
غیر از سگ کوی و سر کوی تو به عالم
بوده است مرا یار و دیاری نه و هرگز
زین طایفه خانه برانداز نشسته است
در خانه ی زین چون تو سواری نه و هرگز
در کارگه دهر رفیق ار کسی آموخت
جز کار غم عشق تو کاری نه و هرگز