گنجور

 
رفیق اصفهانی

قاتل من ترک قتل بی گناهی هم نکرد

ریخت خون بی گناهی را که آهی هم نکرد

نه همین داد کس آن بیداد گر سلطان نداد

گوش بر فریاد داد دادخواهی هم نکرد

خاک راه او شدم شاید که بر من بگذرد

او بر غم من گذر بر خاک راهی هم نکرد

آنکه بی یادش نکردم من شبی روز از وفا

یاد من آن بی وفا سالی و ماهی هم نکرد

داشتم از چشم او چشم نگاه دمبدم

او به سوی من نگاه گاه گاهی هم نکرد

پر مزن لاف وفا ای غیر کان مه از جفا

آنچه با من کرد دایم، با تو گاهی هم نکرد

کی کند سوی رفیق بینوا هرگز نگاه

پادشاهی کو نگاهی سوی شاهی هم نکرد

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode