گنجور

برای پیشنهاد تصاویر مرتبط با اشعار لازم است ابتدا با نام کاربری خود وارد گنجور شوید.

ورود به گنجور

 
پروین اعتصامی

گفت با زنجیر، در زندان شبی دیوانه‌ای

عاقلان پیداست، کز دیوانگان ترسیده‌اند

من بدین زنجیر ارزیدم که بستندم به پای

کاش می‌پرسید کس، کایشان به چند ارزیده‌اند

دوش سنگی چند پنهان کردم اندر آستین

ای عجب! آن سنگ‌ها را هم ز من دزدیده‌اند

سنگ می‌دزدند از دیوانه با این عقل و رای

مبحث فهمیدنی‌ها را چنین فهمیده‌اند

عاقلان با این کیاست، عقل دوراندیش را

در ترازوی چو من دیوانه‌ای سنجیده‌اند

از برای دیدن من، بارها گشتند جمع

عاقلند آری، چو من دیوانه کمتر دیده‌اند

جمله را دیوانه نامیدم، چو بگشودند در

گر بدست، ایشان بدین نامم چرا نامیده‌اند

کرده‌اند از بیهشی بر خواندن من خنده‌ها

خویشتن در هر مکان و هر گذر رقصیده‌اند

من یکی آیینه‌ام کاندر من این دیوانگان

خویشتن را دیده و بر خویشتن خندیده‌اند

آب صاف از جوی نوشیدم، مرا خواندند پست

گرچه خود، خون یتیم و پیرزن نوشیده‌اند

خالی از عقلند، سرهایی که سنگ ما شکست

این گناه از سنگ بود، از من چرا رنجیده‌اند

به که از من باز بستانند و زحمت کم کنند

غیر ازین زنجیر، گر چیزی به من بخشیده‌اند

سنگ در دامن نهندم تا در اندازم به خلق

ریسمان خویش را با دست من تابیده‌اند

هیچ پرسش را نخواهم گفت زین ساعت جواب

زان که از من خیره و بیهوده، بس پرسیده‌اند

چوب دستی را نهفتم دوش زیر بوریا

از سحر تا شامگاهان، از پیش گردیده‌اند

ما نمی‌پوشیم عیب خویش، اما دیگران

عیب‌ها دارند و از ما جمله را پوشیده‌اند

ننگ‌ها دیدیم اندر دفتر و طومارشان

دفتر و طومار ما را، زان سبب پیچیده‌اند

ما سبکساریم، از لغزیدن ما چاره نیست

عاقلان با این گرانسنگی، چرا لغزیده‌اند

 
 
 
دیوانه و زنجیر به خوانش طوبی برزگر
می‌خواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
فعال یا غیرفعال‌سازی قفل متن روی خوانش من بخوانم
همام تبریزی

عاقلان از غافلان اسرار خود پوشیده‌اند

آب حیوان در میان تیرگی نوشیده‌اند

رنگ حرص وشهوت از آیینه دل برده‌اند

تا در آن آیینه عکس روی دلبر دیده‌اند

جان خود در زلف کافرکیش جانان بسته‌اند

[...]

صائب تبریزی

نیست در روی زمین، یک کف زمین بی‌انقلاب

وقت آنان خوش که در زیر زمین خوابیده‌اند

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از صائب تبریزی
جویای تبریزی

صید خلق اهل ریا در گوشه گیری دیده اند

دامن خود را از آن چون دام ماهی چیده اند

مولوی پر تکیه بر علمت مکن پرگاروار

آهنین پایان در این ره بیشتر لغزیده اند

قدر خود بنگر به میزان تمیز اهل طبع

[...]

بیدل دهلوی

لاله و گل چشمک رمز خوان فهمیده‌اند

زعفرانی هست کاین‌ها بر وفا خندیده‌اند

زین گلستانم به گوش آواز دردی می رسد

رنگ و بویی نیست اینجا بلبلان نالیده‌اند

برغرور فرصت ما تا کجا خندد شباب

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه