گنجور

 
پروین اعتصامی

ز سَری، موی سپیدی روئید

خنده‌ها کرد بر او موی سیاه

که چرا در صف ما بنشستی؟

تو ز یک راهی و ما از یک راه

گفت من با تو عبث ننشستم

بنشاندند مرا خواه نخواه

گَه روئیدن من بود امروز

گُل تقدیر نرویَد بیگاه

رهرو راه قضا و قَدَرم

راهم این بود، نبودم گمراه

قاصد پیری‌ام، از دیدن من

این یکی گفت دریغ، آن یک آه

خرمن هستی خود کرد درو

هر که بر خوشهٔ من کرد نگاه

سپَهی بود جوانی که شکست

پیری امروز برانگیخت سپاه

رُست چون موی سیه، موی سپید

چه خبر داشت که دارند اکراه

رنگ بالای سیه بسیار است

نیستی از خَم تقدیر آگاه

گَه سیه رنگ کند، گاه سفید

رنگرز اوست، مرا چیست گناه؟

چو تو، یکروز سیه بودم و خوش

سیهی گشت سپیدی ناگاه

تو هم ای دوست چو من خواهی شد

باش یک روز بر این قصّشه گواه

هر چه دانی، به من امروز بخند

تا که چون من کُنَدَت، هفته و ماه

از سپید و سیه و زشت و نکو

هر چه هستیم، تباهیم تباه

قصهٔ خویش دراز از چه کنیم

وقتْ بیگه شد و فرصتْ کوتاه

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
پیک پیری به خوانش مینا ظهیری
می‌خواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
شمارهٔ ۳۶ - پیک پیری به خوانش فرهاد بشیریان
فعال یا غیرفعال‌سازی قفل متن روی خوانش من بخوانم
مسعود سعد سلمان

آهنین پوش ندیدم چو تو سرو

نمدین خود ندیدم چو تو ماه

سرو را هرگز خربنده که دید

ماه را دید کس از پشم کلاه

از ره راست بیفتاده ست آنک

[...]

سید حسن غزنوی

خاک را چاک زد ای دوست گیاه

عمر برباد مده باده بخواه

بی نظر چشم شکوفه است سفید

بی گناه دل لاله است سیاه

در چمن عود همی سوزد باد

[...]

حکیم نزاری

برفکن برقع از آن رویِ چو ماه

تا به ماهت کنم از دور نگاه

گرچه هر لحظه برانگیخته ای

رستخیزی دگر از لشکر گاه

کو مرا جایِ نزولِ تو که نیست

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه