گنجور

برای پیشنهاد تصاویر مرتبط با اشعار لازم است ابتدا با نام کاربری خود وارد گنجور شوید.

ورود به گنجور

 
اوحدی

به خرابات گذارم ندهند از خامی

سوی مسجد نتوانم شدن از بدنامی

صوفی رندم و معروف به شاهدبازی

عاشق مستم و مشهور به درد آشامی

سر ز ناچار بر آورده به بی‌سامانی

تن ز ناکام فرو داده به دشمن کامی

حال می خوردنم از روزن و سوراخ به شب

همه همسایه بدیدند ز کوته بامی

آن زبونم که اگر بر سر بازار بری

بی سخن مال مرا خاص شناسد عامی

دشمنم گر نتواند که ببیند نه عجب

دوست نیزم نتواند ز ضعیف اندامی

اوحدی‌وار به صد بند گرفتارم، لیک

تو در این بند ندانی که برون از دامی