گنجور

 
ابن یمین

این بزرگان که بنوخاستگان مشهورند

نرسیدست بر ایشان ز کرم جز نامی

چون ندانند که انعام چه باشد بمثل

نتوان داشت ازیشان طمع انعامی

هر یکی را که تو پاشنده قومش دانی

بر سر دانه کشیدست بدستان دامی

تا نگویند که داد-ار شنود صد دشنام

بمکافات یکی را ندهد دشنامی

دی یکی گفت که ای ابن یمین تا کی ازین

عمر کردن تلف و وجه معاش از وامی

عرضه کن حال دل سوخته پیش همه شان

گفتم این دیگ هوس را نپزد جز خامی