بهار آمد و باغ پیرایه بست
چمن سبز پوشید و در گل نشست
ز سرما زمین داغ بر چهره داشت
چو سبزه برست از سیاهی برست
چو بلبل در آمد به دستان ز شوق
برآید گل اکنون به هفتاد دست
بر گل بنفشه ز بیم قفا
زبان در کشیدست و افتاده پست
به بزم چمن غنچه هشیار ماند
نه چون نرگس و لاله مخمور و مست
نسیم گل از شرم بوی سمن
سحر گه ز دیوار بستان بجست
درست گل سرخ اگر شد روان
دل لاله چندین نباید شکست
یکی پنجه بگشاد بر شاخ بید
که مرغش در آمد چو ماهی بشست
اگر خردهای از گل آمد پدید
به شکرانه در باخت برگی که هست
نهادیم سوسن صفت سر در آب
که بودیم چون لاله دردی پرست
کنون اوحدی گر بنالد رواست
که چون بلبلش دل به خاری بخست
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
ستودن نداند کس، او را چو هست
میان، بندگی را ببایدت بست
بسی خیم ها کرده بود او درست
مر این خیم های و را چاره جست
به نام خداوند بالا و پست
که از هستی اش هست شد هر چه هست
چه تاری چه روشن چه بالا چه پست
نشانست بر هستی اش هر چه هست
هم استاد ما بوعلی را که هست
برادی گشاده همه ساله دست
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.