گنجور

 
اوحدی

ای از عرب و از عجمت مثل نزاده

حسن تو عرب را و عجم را بتو داده

در روی عجم چشم توصد تیر کشیده

وز چشم عرب لعل تو صد چشمه گشاده

خوبان عرب بر سر اسب تو دویده

شاهان عجم پیش رخت گشته پیاده

از چشم تو مجنون عرب یافته مستی

وز لعل توشیرین عجم ساخته باده

گیرد عربی داغ غمت بر تن سوده

دارد عجمی نقش رخت بر دل ساده

از روی تو در عید عجم خاسته غوغا

از زلف تو در دین عرب فتنه فتاده

در ملک عجم اوحدی از وصف رخ تو

بر نطق فصیحان عرب بند نهاده