روزگار از رخ تو شمعی ساخت
آتشی در نهاد ما انداخت
ما طلبگار عافیت بودیم
در کمین بود عشق، بیرون تاخت
سوختم در فراق و نیست کسی
که مرا چارهای تواند ساخت
مگر او رحمتی کند، ورنه
هر کرا او بزد، کسی ننواخت
عاشقانش چرا کشند به دوش؟
سر، که در پای دوست باید باخت
اوحدی آن چنان درو پیوست
که نخواهد به خویشتن پرداخت
سخن او نمیتوان گفتن
دم نزد هر که این سخن بشناخت
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر درباره عواطف و دردهایی است که عاشقان در راه عشق تجربه میکنند. شاعر از شعلهای سخن میگوید که عشق در درونش به وجود آورده و به فراق معشوق اشاره دارد که باعث درد و رنج اوست. او به جستجوی آرامش میپردازد و بیان میکند که تنها رحمت معشوق میتواند او را نجات دهد. عشق باعث میشود فرد جان خود را در راه محبوب قربانی کند و در نهایت، شاعر به عمق تجربیات عاشقانه و دردهای ناشی از عشق اشاره کرده و بیان میکند که سخن گفتن از این احساسات عمیق کار آسانی نیست.
هوش مصنوعی: روزگار با نور صورت تو شمعی ایجاد کرد و آتش سوزانی در دل ما روشن کرد.
هوش مصنوعی: ما به دنبال آسایش و راحتی بودیم، اما عشق ناگهان به ما حملهور شد.
هوش مصنوعی: در دوری محبوب سوختم و هیچکس نیست که بتواند به من کمک کند یا مشکل مرا حل کند.
هوش مصنوعی: اگر او رحمت کند، وگرنه هر کسی که مورد غضب او قرار گیرد، کسی به او توجهی نمیکند.
هوش مصنوعی: عاشقان چرا خود را در سختی و مشکلات قرار میدهند؟ چرا که باید در عشق و محبت به دوست، هر چیزی را فدای او کنند.
هوش مصنوعی: اوحدی به قدری به اوج و کمال نزدیک شده که دیگر نمیتواند به خود و نیازهایش فکر کند.
هوش مصنوعی: کسی که سخن او را درک کرده باشد، نمیتواند به راحتی آن را بیان کند و نباید با هر کسی صحبت کند.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
آن چنانش به ذکر مشغولم
که ندانم به خویشتن پرداخت
همین شعر » بیت ۶
اوحدی آن چنان درو پیوست
که نخواهد به خویشتن پرداخت
رودکی چنگ بر گرفت و نواخت
باده انداز، کو سرود انداخت
زان عقیقین میی، که هر که بدید
از عقیق گداخته نشناخت
هر دو یک گوهرند، لیک به طبع
[...]
شاه بهرامشاه بن مسعود
خواجه مسعود سعد را بنواخت
از کرم حق شعر او بگزارد
وز خرد قدر فضل او بشناخت
کز سواران فضل بهتر از او
[...]
عقل حقش بتوخت نیک بتاخت
عجز در راه او شناخت شناخت
غم امروز جان من فرسود
غم فردا تن مرا بگداخت
کار امروز من چو ساخته نیست
کار فردا چگونه خواهم ساخت
اسدی را که بودلف بنواخت
طالع و طالعی بهم در ساخت
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.