گنجور

برای پیشنهاد تصاویر مرتبط با اشعار لازم است ابتدا با نام کاربری خود وارد گنجور شوید.

ورود به گنجور

 
اوحدی

گر بنگری در آینه روزی صفای خویش

ای بس که بی‌خبر بدوی در قفای خویش

ما را زبان ز وصف و ثنای تو کند شد

دم در کشیم، تا تو بگویی ثنای خویش

منگر در آب و آینه زنهار! بعد ازین

تا نازنین دلت نشود مبتلای خویش

معذور دار، اگر قمرت گفته‌ام، که من

مستم، حدیث مست نباشد بجای خویش

ما را تویی ز هر دو جهان خویش و آشنا

بیگانگی چنین مکن، ای آشنای خویش

یک روز پیرهن ز فراقت قبا کنم

وانگه به قاصدان تو بخشم قبای خویش

چون گشت اوحدی ز دل و جان گدای تو

ای محتشم، نگاه کن اندر گدای خویش

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode