دلی که در سر زلف شما همی آید
به پای خویش به دام بلا همی آید
بر آستان تو موقوفم، ای سعادت آن
کز آستان تو اندر سرا همی آید
نشانه جز دل ما نیست تیر چشم ترا
اگر صواب رود ور خطا همی آید
اگر بر تو به پا آمدم مرنج، که زود
به سر برون رود آن کو به پا همی آید
به دست حیلت و افسون سپر نشاید ساخت
بر آن رمیده که تیر قضا همی آید
دلم شکایت بیگانگان چگونه کند؟
چو بر من این همه از آشنا همی آید
هم آتشیست که در جان اوحدی زدهای
و گرنه این همه دود از کجا همی آید؟
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
نصیب من ز تو گر درد و آه میآید
خوشم که یاد منت گاهگاه میآید
تو میروی و ز هر جانبی خلایق شهر
پی نظاره شتابان که: شاه میآید
غبار کوی تو در چشم دیدهام، زانست
[...]
کدام شاه چنین کینهخواه میآید
که بوی فتنه ز گرد سپاه میآید
زمانه ساخته پامال، خاکساران را
که شهسوار من از گرد راه میآید
به هر طرف که نگه میکند، خدنگ بلا
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.