گنجور

 
میلی

کدام شاه چنین کینه‌خواه می‌آید

که بوی فتنه ز گرد سپاه می‌آید

زمانه ساخته پامال، خاکساران را

که شهسوار من از گرد راه می‌آید

به هر طرف که نگه می‌کند، خدنگ بلا

به صد هزار دل بی‌گناه می‌آید

کمان ناز به بازو، کمند فتنه به دست

عنان فکنده سوی صیدگاه می‌آید

به ناامیدی آن غمزه‌ام مکش که دلم

به پای تیغ تو از یک نگاه می‌آید

غم تو بس که زد آتش به خرمن دلها

هزار جان به‌نظر دود آه می‌آید

خیال روی تو خرسند کرد میلی را

چنانکه بر سر ره گاه‌گاه می‌آید

 
 
 
اوحدی

دلی که در سر زلف شما همی آید

به پای خویش به دام بلا همی آید

بر آستان تو موقوفم، ای سعادت آن

کز آستان تو اندر سرا همی آید

نشانه جز دل ما نیست تیر چشم ترا

[...]

امیر شاهی

نصیب من ز تو گر درد و آه می‌آید

خوشم که یاد منت گاهگاه می‌آید

تو می‌روی و ز هر جانبی خلایق شهر

پی نظاره شتابان که: شاه می‌آید

غبار کوی تو در چشم دیده‌ام، زانست

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه